نمی دانم با چه زبانی نفس بکشم
با کدام هوا بیندیشم
بعد ازین مرا
سرآغازم رها کنید
در قرار پارینه سنگی ام
به سنگ بی قیافه ای که قافیه استخوانش
جمجمه من است
آخر من به اندازه
یک دهان هوا
به اندازه تیله ای نگاه
از جان کلمات دردناک
حال هوایی می خواهم همین.
پرس و جوی بی چون چرای باد
پاسخهای تاخورده را
با پنجره
تاخت می زد
پرده ها انگشت به گوش
با خورجین خالی خیال
در رفت و آمد خود
پر از دلم خواستها می شد
خیلی وقت است
دیگر رنگ خوشی
به خاطر اتاق نمی آید
شاید در کوران مهر
دوباره فضای آغوشی
کورمال کورمال
به رنگی شاد برآید .