شکرین حدیث سعدی بر او چه قدر دارد
که چنو هزار طوطی مگس است پیش قندش
سعدی کیمیا می کند
میدان محاکاتش
ابر و باد و مه و خورشید فلکند
همه چیز میل به زیبایی دارد و زیباست و شایسته چوگان زبان و اندیشه ی وی مگس هر جا ورود می کند دلربایی می کند؛ شایست و نشایست:
شوخ چشمی چو مگس کردم و برداشت عدو
به مگس ران ملامت ز کنار شکرم
مگس جایی آمده که خود می خواسته و لاجرم گویی که سعدی صحنه آرای ظهور اوست:
شاید که آستینت بر سر زنند سعدی
تا چون مگس نگردی گرد شکر دهانان
سعدی به جان جان گزاره ها دست یافته است
تنها شاعر نیست
او نیز متفکر و زبان شناس و جاندار و جانده واژگان و اصطلاحات تازه و بکر است که هر کدام به نازی و نیازی چهره می کنند و جای خود را در کلام وی باز کرده اند؛ بی شک این شیرینکاری ها و شیرین خواهی های مگس را اگر سعدی نمی شکافت و کشف نمی کرد
تولید زبانی, ادبی و فکری در این زمینه صورت نمی گرفت و زیبایی سیال این گزاره نهفته و ناشناخته می ماند :
بنده ی خویشتنم خوان که به شاهی برسم
مگسی را که تو پرواز دهی شاهین است
بند بر پای تحمل چه کند گر نکند
انگبینست که در وی مگسی افتادست
زاویه ای که سعدی در معرفی عناصر و مؤلفه های ساختاری و بافتاری به خود می گیرد خواننده را به عرصه ی شعر می کشاند و با استعاره ها قرین می کند:
شکرفروش مصری حال مگس چه داند
این دست شوق بر سر وآن آستین فشانان
تو خواهی آستین افشان و خواهی روی درهم کش
مگس جایی نخواهد رفتن از دکان حلوایی
……….
آستین کشته ی غیرت شود اندر ره عشق
کز پی هر شکری چون مگسی برخیزد
خود سعدی هم غرق این مشابهت و گزاره است
خواننده که هیچ
کیست که در عشق با خواندن این بیت ها خودش را مگسی فرض نکند
این لطف کلام سعدی است:
من دگر شعر نخواهم بنویسم که مگس
زحمتم می دهد از بس که سخن شیرین است
آری سعدی است که از هر دری و نگاهی که به شعر و اندیشه اش ورود کنی زیبایی می بینی و متحدث حسن او خواهی شد. از برگ درختان تا کوه و دریا و در و دشت را به رشته ی معرفت خویش کشانده تا آینده ی ایران جان و زبان مؤدب پارسی به نوشداروی کلامشان جاودانه بماند