تاجر رویاها
می خواهم چون دستفروشی دوره گرد سفره ی دلم را
در همه ی کوچه های جهان پهن کنم
می خواهم گذشته ام را ،گذشته ی شما را
نشانتان دهم
کالاهایی از اندوه و رویا
حراجتان می کنم!
پایاپای اشک هایی تلخ و هق هق هایی بی محابا .
از چه می گریزید ؟
از فرصت های از دست رفته ،
از پَر پولاد این ثانیه های پراکنده
از سیب هایی که می توانستید به هم هدیه کنید
از حرفهای نگفته،
از سالیانی که چون جِلدی فرسوده بجا نهاده اید
از قاب روزان خالی از رویا
من. ساحری حقیر از اقلیم رویا
سالیانتان را،خاطره هاتان را و رویاهاتان را
به نمایش می گذارم
تا دیگر لحظه ای آسوده نیاسایید
و رویاهاتان را به حراج می گذارم
من تاجر رویاهای شما هستم
پرسه گرد همه ی کوچه های جهان و زمان
می خواهم به شما نشان دهم
فرصت های زرین وُ رویاهای بی بدیل
که از کف داده اید
تا دیگر هیچکس در این خانه،بی رویا نباشد .