من از آن راز که شد فاش بدم می آید
از فساد گل خشخاش بدم می آید
این بد آموزی عشق است که آموخت به من
تا بگویم که ز خفاش بدم می آید
(کاش ها) کاشتم و سینه گلدان خالی است
دیگر از گفتن ای کاش بدم می آید
هیچ کس ساده تر از من به تو لبخند نزد
من از این مردم نقاش بدم می آید
از خودم کین همه گل خون به تو می آویزم
آه ای دست غزل پاش بدم می آید