نگارنده: حمزه رحیمی بابادی
سلام هم قبیله من
ای فتاده در مرداب اندوه
جای پای تو درخیابان در مغازه های پر از رنگین کمان خالی است
#
شاعر با مقدمه چینی طرح روایتی آشنا و غم انگیز و تراژیک را پیش کشیده است
رویای بودن و حضور رنگین شاعرانگی ها
شاعر را به ناخودآگاه خویش کشانده است
#
اسبم بی سوار
سوارم بی تفنگ
تفنگم بی گلوله
قبیله ام گرسنه
#
اسب. تفنگ. سوار. قبیله
داشته های معنوی و میراثی که دیگر به یادها و گنجینه نمادهای شاعران پیوسته اند
حضور ملموس و عینی این مؤلفه بود که انسان قبیله جان می گرفت و کوه و کوچ و سنگلاخ های زمین و زمان را پی می کرد
لیکن دیگر نیستند و شاعر قاطعیت نبودشان را با بندهای کوتاه و بی فعل بیان کرده است که گویای فقدان همه چیز است
#
خواب نیمروزم پریشان
یا من از خدا دورم یا خدا از من
قامت سپیداری ام خموده میان دو کوه
درجمجمه ام کبوتران یخ زده اند
این سزای پدری است
که فرزندانش را به روزان تاریک فروخته بود
#
شاعر ی که از هویت دور مانده است از خدا دور مانده است
باور و مذهب شاعراست
که دوری از ماهیت و اصالت دوری از خداست
کوه ها می توانند پشتوانه های خفته ی فرهنگی شاعر باشند که در عین سکون و سکوت, صلابت و شکوهشان محفوظ و پایدار است
سپیدار شاعر است که رسالت تبیین هویت فرهنگی و باز نمود فضای پرشوکت ایل را با خود دارد
#
نیچه
مارکس
دورکیم
هرچه گفتن و کردند برای من و تو باد هوا بود
بهترین ساعات ما همنشینی با تابوتی است
که مردی رها شده از هیچ را درون خود دارد
سلام هم قبیله من
خدا حافظ
یک تابوت روی پل مسجدسلیمان درابتدای لالی انتظار مرا می کشد
خداحافظ هم قبیله من
#
دنیا با تو باشد و دنیا را داشته باشی و به قواره جهان امروز بیندیشی و همراهی کنی ؛ اگر با خویش همراهی نکنی و
از خود دوربمانی به نفرین خودبودن دچار خواهی شد که همانا بی ریشه بودن , خودکشی و افتادن بی ملاحظه از پرتگاه بی چیزی است.
آن چه فضای شعر به عنوان پیام القا می کند
خودشناسی و بازگشت هوشمندانه و آگاهانه به اصول فرهنگی انسان قبیله است