گاه کنار پنجره بنشین
روزگارت را ورق بزن
خواستی، با کوه سخن بگوی
بگذار از زبان کوه صدایت را بشنوی
رود را به تماشایت بدرقه کن
سفرهای رود همه بی بازگشتند
رود به گذر از صخره و سنگ
می رود به دیدار دریا
بریز کاسه ی آبی پشت پای رود
شاید این بار
با خود بیاورد رود، دریا را
درخت را نوازش کن
او که با شاخه های خشک
لانه می دهد پرندگان را
و شعله می بخشد به آتش
دست شب را بگیر تا آستانِ صبح
و بنشان به دلش خورشید را
راستی!
باران که آمد
بگذار دشتی بخوانند چشمانت
باران
بیشتر از هر چیز
خاطره می رویانَد
شعر / گاه کنار پنجره بنشین
- نویسنده : عبدالله مرادی