چه زیباست
پیمودن باران
در شب سیاه زلف یار ،
به ترنم این پویش
جهد می کنم،
تا در سیاهی این کسوف ،
برق چشمانت را
شاید دوباره ببینم
(اما تو از کجا و من کجا!)
باز با خیال تو
به آب می زنم
خیس چشمانت می شوم ،
بیا و با مژگانت
نجاتم بده ،
در یک پلک بر هم زدن ،
تا طعم غروب بارانی را بچشم،
و من غرق در خود ،
به ژرفای ،
وجود تو رسیده ام ،
کاش دوباره
بیایی.
ببین
دوباره باران و یاد توست،
و چتری که
هرگز
برای دو نفر نبود
حلالت باد ،
نبودن با من ،
و حرامم باد
بودن با تو .
بگذار بخوابم .
سراب خیال.
هوا همیشه یکطرفه است
فقط من در هوای توام
باز غرق می شوم
این بار
نه در چشمان تو
در خواب خودم
و ملحفه نرم خیالت را
به رو میکشم
شاید
دوباره ببینمت
در خواب …