• امروز : شنبه - ۶ مرداد - ۱۴۰۳

آخرین خبرها

تشریح فعالیت های یکساله مرکزفنی حرفه ای لالی / افزایش آمار آموزشگاه های آزاد فنی حرفه ای در شهرستان تیراندازی در مراسم عزا و عروسی جرم است تدوین‌ برنامه ۱۰ ساله مقابله با گردوغبار در ایران/ ابلاغ برنامه به استان‌های غبارخیز تشریح فعالیت های چند ماهه اداره ورزش و جوانان در لالی / از تجهیز خوابگاه ورزشکاران تا ساماندهی هیئت های ورزشی ایل‌راه عشایری کیارس گتوند بهسازی می‌شود مراسم تاسوعای حسینی در یادمان شهدای گمنام شهرستان لالی برگزار شد + عکس دومین حضور نماینده در لالی / از حضور در مراسمات عزاداری تا شنیدن مشکلات مردم موزه باستان‌شناسی مسجدسلیمان تا پایان سال به بهره‌برداری می‌رسد واژگونی پژو ۴۰۵ در جاده لالی به شاه آباد با پنج مصدوم سرپرست جدید تیم فوتبال استقلال خوزستان معرفی شد / البرز حاجی پور سرپرست جدید آبی های اهوازی شد تلاش بی وقفه توزیع برق در لالی برای پایداری شبکه برق تابستان/اصلاح شبکه برق روستای دره بوری در بخش مرکزی آیین بزرگداشت روز قلم در شهرستان لالی برگزار شد پزشکیان چهاردهمین رئیس جمهور منتخب مردم شد غرق شدن یک مسافر درآب های اطراف لالی/مرگ هایی که درسایه بی توجهی غریق نجات استان تکرار می شوند کشف قتل و دستگیری قاتل در یکی از روستاهای لالی / معرفی متهم به مراجع قضایی نتایج انتخابات ریاست جمهوری در لالی اعلام شد/افزایش مشارکت مردم در دور دوم افتتاح نمایشگاه عکس (وار) با نگاهی به آداب و رسوم و طبیعت سرزمین بختیاری + عکس رضا جباری نائب رئیس دوم کمیسیون بهداشت و درمان مجلس شورای اسلامی شد نتایج شمارش همه آرا/انتخابات دومرحله‌ای شد/رقابت پزشکیان و جلیلی در مرحله دوم نتایج انتخابات ریاست جمهوری در لالی اعلام شد/مسعود پزشکیان در لالی اول شد عملکرد عمرانی اداره اوقاف و امور خیریه در شهرستان های مسجدسلیمان ، اندیکا و لالی + عکس خودارزیابی راهی برای توسعه حرفه‌ای معلم قهر خوزستان را دریابید گسترش هوش مصنوعی و نقش والدین سه پروژه عمرانی در روستاهای بخش مرکزی شهرستان لالی به بهره برداری رسید + تصاویر راهیابی تیم دختران ططرآباد شهرستان لالی به مسابقات لیگ برتر مینی فوتبال کشور آغاز کلاس های اوقات فراغت آموزش و پرورش شهرستان لالی برای دانش آموزان+عکس منظرۀ خیال‌انگیز زمین‌های بسکتبال در بیابان‌های عربستان محمد خسروی با حکم استاندار خوزستان رسماً شهردار مسجدسلیمان شد انفجار خانه بر اثر نشت گاز در شهر تراز لالی سه نفر از یک خانواده را به کام مرگ کشاند “عطّار نیشابوری” ؛ از زهد و شریعت تا عشق و طریقت ابرخودرو هیبریدی با قیمت ۴ میلیون دلار سرمربی سابق پرسپولیس در فولاد وعده‌های تو خالی انتخاباتی ممنوع! / فیلترینگ دست دولت نیست؛ لطفا وعده ندهید! «نوروز در مصر باستان» تصویرسازی هوش مصنوعی از «یزد» در سال ۳۰۲۴ برخی مدیران وظایف خود را به خوبی انجام نمی دهند / دستگاه قضا به ترک فعل مدیران ورود کند جوابیه روابط عمومی شبکه بهداشت و درمان لالی به اخبار منتشر شده در پایگاه های خبری پیرامون نشت گاز و انفجار منزل مسکونی واقع در شهر تراز محله های محروم از خدمات شهرداری لالی / غفلت شهرداری و شورای شهر از رسیدگی به نقاط کمتر توسعه یافته شهر آئین تشییع و خاکسپاری شهید مدافع امنیت در ایذه ، باغملک و صیدون از طبیعت تا تاریخ در شهر زیبای ایذه رئیس آبفای لالی به عنوان سرپرست اداره آب و فاضلاب مسجدسلیمان معرفی شد / آبفای لالی در تکاپو برای مدیر جدید برگزاری مسابقات شطرنج قهرمانی شهرستان لالی به روش سوئیسی + عکس قهرمانی تیم فوتسال فرمانداری لالی در مسابقات استانی فرمانداری های خوزستان + عکس نجات نوزاد سقوط‌کرده از ارتفاع مهار آتش‌سوزی ها در چندین نقطه از مراتع و جنگل‌های کوهستانی لالی + عکس در عزل و نصب ها دخالتی نداریم اما در مقابل کم کاری مسئولان سکوت نمی کنیم / برای منافع شهر سرمان برای هیچ کسی درد نمی کند بررسی مسیر پیش‌روی شش کاندیدای نهایی درانتخابات ریاست‌جمهوری ارتفاعات شهرستان لالی درمحاصره آتش/اعزام نیروهای استانی برای کنترل آتش درمنطقه هارکله و گریوه طولانی‌ترین پل معلق دو طرفه جهان بازگشایی شد

داستان کوتاه / بهترین کتاب

  • 06 خرداد 1403 - 11:42
داستان کوتاه / بهترین کتاب
محمدرضا رضائی خاص هنرمند فیلمساز، نویسنده، نقاش، عکاس و مدرس هنر که از کودکی در خانواده ای هنر دوست بزرگ شد و داستان کوتاه بهترین کتاب از جمله آثار زیبا و خواندنی این هنرمند نویسنده است.

پسر جوان لاغر استخوانی با لباس های ژولیده و صورت گود رفته و چشمان کاسه گرفته اش وارد مغازه کتابفروشی شده بود، مرد کتاب فروش که به دلیل ارتباط با اقشار مختلف کتاب ، آنها را می شناخت.

نگاهی به جوان کرد. جوان همین که از کنار کتابفروش گذشت؛ گفت: سلام همراه با سلام اش بوی بدی از سیگار و مواد از دهان و از لای دندان های سیاه و خراب اش بیرون شد؛ مرد کتابفروش آرام پلک ها را روی هم گذاشت و گفت: سلام، بفرما … فروشنده که کتاب های زیادی خوانده بود و انگار یک چیزی می دانست، جوان معتاد را از مغازه بیرون نراند و برعکس به مطالعه کتاب باز شده ای که جلویش روی میز بود مشغول شد.

جوان همین که به سمت کتاب های مختلف در قفسه ها نگریست، زیر چشمی نیز نگاهی به کتابفروش انداخت سپس با خود گفت: چه کتابی را بردارم که مطمئن باشم آن را از من می خرند. ناگهان فروشنده در حالیکه چشم اش روی کتاب بود گفت: کتاب بهترین، اگر از من نظر بخوای ، آن را توصیه می کنم ، یکی از پرفروش ترین کتاب های دنیاست. جوان با حول و هیجانی که انگار از امدادی بود که به کمک او رسیده باشد که بتواند از میان این انبوه یک کتابی انتخاب بکند که از او بخرند، گفت: بهترین!؟ آره بهترین باید بهترین کتاب باشه، میشه به من بگید کجاست؟ فروشنده: بله ، همون قفسه روبرو جوان با چشم های از حلقه بیرون زده به روبرو نگریست، آن را دید و دست اش را به سمت آن برد، همین که دست اش به کتاب نزدیک شد و آن را لمس کرد، پشت پنجه دست اش جای زخم کهنه ی خود را دید و به ناگهه لحظه ای در فکر فرو رفت و چیزی بیادش آمد، بیادش آمد آخرین روزی که دست اش روی کتاب مدرسه اش بود ، روزی که دانش آموز سوم راهنمایی بود در آن خانه محقر و فقیرشان که پدر معتادش در حالیکه آخرین پوک سیگارش را به درون کشیده بود و انبوهی دود از دهان اش به بیرون داده بود، با صدای خشن و بد خلقی فریاد زد، اون کتابو بنداز کنار، برو پیش حسن پپه یه تیغ تریاک برام بیار اما او چون فردا امتحان نهایی داشت، سر از کتاب برنداشت، پدر بلند شد و رفت که او را بزند، مادرش که مشغول خیاطی بود از جا بلند شد و گفت: ای مرد، چته باز گیر دادی به این بچه! بزار درسشو بخونه فردا امتحان داره پدر که بدون مواد هیچ چیز برایش ارزش نداشت با تمام ضربه به صورت مادر زد و او زمین افتاد، سپس با بیرحمی به سمت پسر که رو به مادر اشک از چشم های معصوم اش سرازیر شده بود، می نگریست، پدر دست پسر را که روی کتاب باز شده ی جلویش قرار داشت، محکم گرفت و ته سیگار را از لب پایین آورد ، پشت دست پسر گذاشت ، پسر از درد با تمام توان فریاد می کشید و خود را کنار کشید و هل پدر داد سپس به زخم خود نگریست که خون از سوختگی آن فواره می کشید ، در حالیکه اشک از چشمان اش سرازیر شده بود گریه می کرد، پدر بیمارش با تمام عصبانیت چوبی را که برای چنین روزی زیر موکت گذاشته بود برداشت و به طرف پسر رفت که او را بزند، پسر که دیگر خسته شده بود از این همه کتک و سرکوفت پدر، کتاب را به سمت پدر پرتاب کرد و از اتاق به بیرون فرار کرد) جوان در حالیکه نفسی عمیق همراه با آهی سرد از افسوس گذشته به بیرون داده بود، کتاب را برداشت و آرام به پشت خود نگاه کرد و دید که فروشنده سرش روی کتاب مشغول مطالعه است

( البته قبلا گفتیم فروشنده از همان اول می دانست که جوان برای چه وارد کتابفروشی شد) فروشنده متوجه شد ، اما عمداً سرش را بلند نکرد. جوان سریع پیراهن خود را از جلو بالا برد و کتاب را زیر آن یعنی زیر کمربند گذاشت سپس پیراهن را روی آن انداخت و در حالیکه از کنار فروشنده می گذشت گفت: ممنونم ، بعداً میام می خرم. فروشنده که سرش روی کتاب بود گفت: موفق باشی، البته اگر خودت بخواهی! جوان با همین چند کلمه لحظه ای فکر کرد( اما از آنجا که او معتاد بود و معتاد هم بیمار است و انسان بیمار هم علی رغم اینکه بیمار است اما گاهی برخی حرف ها با برخی بیان ها و تن های مخصوص صدا از طرف دیگران بر سیستم مغزی و روانی و روحی او موثر می شوند و اینکه کرتکس ها که وظیفه انتقال اطلاعات به مغز را بر عهده دارند در چنین مواقعی ممکن است فعالیت بیشتری انجام دهند، اما به هر حال افکار منفی بیمار هم دست بردار نیستند و در اینجا فکر منفی دغدغه ی فروش کتاب برای خرید مواد و لذت ناشی از آن برای مسکن و آرام کردن آنی اجازه فکر کردن بیشتر و توجه به فروشنده را از جوان گرفت) جوان از کتابفروشی که بیرون رفت بیشترین قسمت تسخیر شده ی ذهن اش شده بود فروش کتاب و پول برای لذت مصرف همه عشق او یعنی مواد.

اما یک فکر کوچکی نیز مغز او را خارش می داد به گونه ای که انگار نمی توانست گول یک نفر را بزند یعنی وجدان اش که در عمق روان او سال ها کمرنگ و زندانی شده بود و حالا با دیدن این کتاب و یادآوری آن خاطره تلخ و آن چند کلمه انگیزشی فروشنده انگار امدادهایی بودند که خدا به یاری جوان فرستاده بود، اما این را هم باید بگوییم که مبانی ریشه پایگاه اجتماعی و فرهنگی جوان را سه چیز تشکیل می داد امید، ایمان و حقیقت. و در واقع خاراندن سر خود به وسیله انگشت آن هم در خلوت از نظر روانشناسی یعنی اینکه او با وجود اینکه بیمار و معتاد شده بود ولی باز هم همانطور که گفته شد نمی توانست خودش را گول بزند ، چون او قبل از اینکه بیمار، معتاد و بد شود، کودک و نوجوان پاک، سالم و معصومی بود که شرایط اجتماعی و محیط خانواده( که البته خانواده هم قربانی آسیب های دیگری بود) بیشتر از هر چیز آن را به این روز انداخت، پس با یک نگاه روانشناسی اجتماعی می شود گفت جوان مجرم، قربانی شرایط شد و او که از اول بد و بیمار نبود ، پس روزنه های امید هنوز گرچه کم رنگ ولی در درون او تابیده می شد) جوان به سمت کوچه ی خلوتی رفت و کنار دیواری روی زمین نشست، کتاب را خوب نگاه کرد، روی جلد سفید کتاب، بزرگ با خط سبز و آبی نوشته شده بود، «بهترین» سپس زیر اسم اش با خطی کوچکتر نوشته شده بود«موفق خواهی شد؛ البته اگر خودت بخواهی!» جوان بیاد آن جمله انگیزشی فروشنده افتاد و به این فکر فرو رفت که مدتی ست تصمیم گرفته بود به یک مرکز ترک اعتیاد مراجعه کند تا از این بیماری بی رحم که دیگر او را از خود و زندگی خسته کرده، نجات پیدا کند. صفحه پشت جلد کتاب جمله زیر را که انگار از عمق ناخوداگاه خودش بیرون زده بود با حالتی خوشایند خواند: ما انسان ها چاره ای جز امیدواربودن نداریم، پس بگذارید امیدوار باشیم.

محمدرضارضایی خاص – لالی

از دفتر قصه های کوتاه شب های بلند اسفند ۱۳۹۷

  • نویسنده : محمدرضارضایی خاص

اخبار مرتبط

نظرات

مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : ۰