• امروز : چهارشنبه - ۱۶ آبان - ۱۴۰۳

آخرین خبرها

مراسم راهپیمایی ۱۳ آبان با حضور دانش آموزان و اقشار مختلف مردم برگزار شد+تصاویر شهید سنوار قهرمان مقاومت بود که تا لحظات آخر دست از مبارزه نکشید/در روزهای آینده ضربه دردناکی را رژیم صهیونیستی دریافت خواهد کرد بزرگداشت «داراب رئیسی» شاعر، نویسنده و پژوهشگر فرهنگ بختیاری ضرورت رعایت انضباط مالی و شفافیت در شهرداری ها/حسابرسی از چند شهرداری استان کشف مکان احتمالی به گل نشستن کشتی نوح نشان خانه ات را از تمام شهر پرسیدم دنیا برای از تو نوشتن مرا کم است شعر / آزادی جغرافیا دارد الگوریتم‌های شبکه اجتماعی چطور کار می‌کند؟ جاده تلبزان مسجدسلیمان بوی خون می دهد کسب مدال طلا کشتی آزاد جهان توسط مهدی یوسفی درخشش بانوان لالی در لیگ برتر مینی فوتبال کشور سرزمین بختیاری، نه بخت دارد،نه دلسوز، نه یاری/اندر احوالات مسجدسلیمان بزرگ نقاط حادثه خیز محور لالی به مسجدسلیمان در محدوده تونل ها آسفالت شد + تصاویر دولت به اولویت های زندگی مردم توجه بیشتری کند/هماهنگی نیروهای نظامی ودیپلماسی کشور قابل تحسین است استاندار جدید خوزستان را بشناسید آسفالت بیش از ۲۴ هزار متر مربع از معابر روستاهای بخش مرکزی شهرستان لالی ده هزار قطعه بچه ماهی در دریاچه سد گتوند در اطراف شهرستان لالی رهاسازی شد مرگ یک کودک بر اثر آتش سوزی در مسجدسلیمان سرپرست شهرداری لالی استعفا داد/پژمان حاجت پور دوباره سرپرست شهرداری شد حدیث عشق، خوانش بیتی از حافظ شیرازی برپایی نمایشگاه عکس کودک در شهرستان لالی مهر است ولى جاى «بهمن» خالى است در مراسمی از بهورزان شاغل در شبکه بهداشت و درمان شهرستان لالی تجلیل شد + عکس آئین کلنگ زنی پروژه فیبر نوری در لالی با حضور مدیر کل مخابرات برگزار شد + تصاویر از آغاز کاشت زعفران در شهرستان لالی تا احداث کانال های آبیاری در روستاها + عکس چرا بلندترین قلۀ جهان هرسال بلندترمی‌شود؟ بهترین «خانه‌های ساحلی» جهان در سال ۲۰۲۴ فاجعه خاموش از وضعیت تحصیل دانش آموزان / سایه سنگین ترک تحصیل بر سر دانش آموزان تجلی هنر چندوجهی فریدالله ادیب‌آیین: ارتباطی میان فرهنگ و تاریخ از برگزاری مسابقات تیراندازی تا اعلام برنامه های هفته تربیت بدنی / خوابگاه ورزشکاران به زودی افتتاح می شود مارگزیدگی مرد ۴۹ ساله در منطقه شیرکوه لالی فاز دوم جاده عشایری چشمه شاه لالی با اعتبار بیش از ۱۰ میلیارد تومان آسفالت شد کشف تجهیزات غیر مجاز حفاری در شهرستان لالی رئیس جمهور در انتصابات خود دقت بیشتری داشته باشد/همه ادارات برای آغاز سال تحصیلی باید کمک کنند تورنمنت فوتسال پایه خوزستان به میزبانی شهرستان لالی قهرمان خود را شناخت + عکس کوچ پاییزه دومین استان عشایر نشین کشوراز اول مهر نماینده مسجدسلیمان خواستار تفحص محاسباتی طرح های نیمه تمام حوزه انتخابیه خود شد پایان عملیات زیرسازی و آسفالت معابر روستای حسین آقا(میانرودان) از توابع بخش حتی آتش سوزی در مناطق سخت گذر آرپناه در لالی مهار شد + تصاویر به اداره کل منابع طبیعی استان هشدار می دهیم / منطقه کشاورزی هارکله متعلق به مردم و برای کشاورزی است نه جنگل کاری جاده مسجدسلیمان به بازفت و شهرکرد نیازمند نگاه خاص رییس جمهور سرپرست کانون بسیج فرهنگیان ناحیه مسجدسلیمان معرفی شد یک فوتی و سه مصدوم بر اثر واژگونی پژو پارس در محور تاراز به بازفت اجراوتکمیل پروژه های اجتماعی وزارت نفت ازمطالبات به حق مردم حوزه انتخابیه است وداع با محمدعلی بهمنی / بدرقه‌ات را سخت گریستیم شاعر قلعه چالشتر در استان چهارمحال و بختیاری تقدیر مدیر کل فرهنگ و ارشاد اسلامی خوزستان از گروه تعزیه شهرستان لالی رهاسازی ۱۹۰ هزار قطعه بچه ماهی بومی در دریاچه سد گتوند در شهرستان لالی + عکس آیین اختتامیه سیزدهمین سوگواره ملی دلنوشته‌های عاشورایی در لالی برگزار شد + عکس

داستان کوتاه / بهترین کتاب

  • 06 خرداد 1403 - 11:42
داستان کوتاه / بهترین کتاب
محمدرضا رضائی خاص هنرمند فیلمساز، نویسنده، نقاش، عکاس و مدرس هنر که از کودکی در خانواده ای هنر دوست بزرگ شد و داستان کوتاه بهترین کتاب از جمله آثار زیبا و خواندنی این هنرمند نویسنده است.

پسر جوان لاغر استخوانی با لباس های ژولیده و صورت گود رفته و چشمان کاسه گرفته اش وارد مغازه کتابفروشی شده بود، مرد کتاب فروش که به دلیل ارتباط با اقشار مختلف کتاب ، آنها را می شناخت.

نگاهی به جوان کرد. جوان همین که از کنار کتابفروش گذشت؛ گفت: سلام همراه با سلام اش بوی بدی از سیگار و مواد از دهان و از لای دندان های سیاه و خراب اش بیرون شد؛ مرد کتابفروش آرام پلک ها را روی هم گذاشت و گفت: سلام، بفرما … فروشنده که کتاب های زیادی خوانده بود و انگار یک چیزی می دانست، جوان معتاد را از مغازه بیرون نراند و برعکس به مطالعه کتاب باز شده ای که جلویش روی میز بود مشغول شد.

جوان همین که به سمت کتاب های مختلف در قفسه ها نگریست، زیر چشمی نیز نگاهی به کتابفروش انداخت سپس با خود گفت: چه کتابی را بردارم که مطمئن باشم آن را از من می خرند. ناگهان فروشنده در حالیکه چشم اش روی کتاب بود گفت: کتاب بهترین، اگر از من نظر بخوای ، آن را توصیه می کنم ، یکی از پرفروش ترین کتاب های دنیاست. جوان با حول و هیجانی که انگار از امدادی بود که به کمک او رسیده باشد که بتواند از میان این انبوه یک کتابی انتخاب بکند که از او بخرند، گفت: بهترین!؟ آره بهترین باید بهترین کتاب باشه، میشه به من بگید کجاست؟ فروشنده: بله ، همون قفسه روبرو جوان با چشم های از حلقه بیرون زده به روبرو نگریست، آن را دید و دست اش را به سمت آن برد، همین که دست اش به کتاب نزدیک شد و آن را لمس کرد، پشت پنجه دست اش جای زخم کهنه ی خود را دید و به ناگهه لحظه ای در فکر فرو رفت و چیزی بیادش آمد، بیادش آمد آخرین روزی که دست اش روی کتاب مدرسه اش بود ، روزی که دانش آموز سوم راهنمایی بود در آن خانه محقر و فقیرشان که پدر معتادش در حالیکه آخرین پوک سیگارش را به درون کشیده بود و انبوهی دود از دهان اش به بیرون داده بود، با صدای خشن و بد خلقی فریاد زد، اون کتابو بنداز کنار، برو پیش حسن پپه یه تیغ تریاک برام بیار اما او چون فردا امتحان نهایی داشت، سر از کتاب برنداشت، پدر بلند شد و رفت که او را بزند، مادرش که مشغول خیاطی بود از جا بلند شد و گفت: ای مرد، چته باز گیر دادی به این بچه! بزار درسشو بخونه فردا امتحان داره پدر که بدون مواد هیچ چیز برایش ارزش نداشت با تمام ضربه به صورت مادر زد و او زمین افتاد، سپس با بیرحمی به سمت پسر که رو به مادر اشک از چشم های معصوم اش سرازیر شده بود، می نگریست، پدر دست پسر را که روی کتاب باز شده ی جلویش قرار داشت، محکم گرفت و ته سیگار را از لب پایین آورد ، پشت دست پسر گذاشت ، پسر از درد با تمام توان فریاد می کشید و خود را کنار کشید و هل پدر داد سپس به زخم خود نگریست که خون از سوختگی آن فواره می کشید ، در حالیکه اشک از چشمان اش سرازیر شده بود گریه می کرد، پدر بیمارش با تمام عصبانیت چوبی را که برای چنین روزی زیر موکت گذاشته بود برداشت و به طرف پسر رفت که او را بزند، پسر که دیگر خسته شده بود از این همه کتک و سرکوفت پدر، کتاب را به سمت پدر پرتاب کرد و از اتاق به بیرون فرار کرد) جوان در حالیکه نفسی عمیق همراه با آهی سرد از افسوس گذشته به بیرون داده بود، کتاب را برداشت و آرام به پشت خود نگاه کرد و دید که فروشنده سرش روی کتاب مشغول مطالعه است

( البته قبلا گفتیم فروشنده از همان اول می دانست که جوان برای چه وارد کتابفروشی شد) فروشنده متوجه شد ، اما عمداً سرش را بلند نکرد. جوان سریع پیراهن خود را از جلو بالا برد و کتاب را زیر آن یعنی زیر کمربند گذاشت سپس پیراهن را روی آن انداخت و در حالیکه از کنار فروشنده می گذشت گفت: ممنونم ، بعداً میام می خرم. فروشنده که سرش روی کتاب بود گفت: موفق باشی، البته اگر خودت بخواهی! جوان با همین چند کلمه لحظه ای فکر کرد( اما از آنجا که او معتاد بود و معتاد هم بیمار است و انسان بیمار هم علی رغم اینکه بیمار است اما گاهی برخی حرف ها با برخی بیان ها و تن های مخصوص صدا از طرف دیگران بر سیستم مغزی و روانی و روحی او موثر می شوند و اینکه کرتکس ها که وظیفه انتقال اطلاعات به مغز را بر عهده دارند در چنین مواقعی ممکن است فعالیت بیشتری انجام دهند، اما به هر حال افکار منفی بیمار هم دست بردار نیستند و در اینجا فکر منفی دغدغه ی فروش کتاب برای خرید مواد و لذت ناشی از آن برای مسکن و آرام کردن آنی اجازه فکر کردن بیشتر و توجه به فروشنده را از جوان گرفت) جوان از کتابفروشی که بیرون رفت بیشترین قسمت تسخیر شده ی ذهن اش شده بود فروش کتاب و پول برای لذت مصرف همه عشق او یعنی مواد.

اما یک فکر کوچکی نیز مغز او را خارش می داد به گونه ای که انگار نمی توانست گول یک نفر را بزند یعنی وجدان اش که در عمق روان او سال ها کمرنگ و زندانی شده بود و حالا با دیدن این کتاب و یادآوری آن خاطره تلخ و آن چند کلمه انگیزشی فروشنده انگار امدادهایی بودند که خدا به یاری جوان فرستاده بود، اما این را هم باید بگوییم که مبانی ریشه پایگاه اجتماعی و فرهنگی جوان را سه چیز تشکیل می داد امید، ایمان و حقیقت. و در واقع خاراندن سر خود به وسیله انگشت آن هم در خلوت از نظر روانشناسی یعنی اینکه او با وجود اینکه بیمار و معتاد شده بود ولی باز هم همانطور که گفته شد نمی توانست خودش را گول بزند ، چون او قبل از اینکه بیمار، معتاد و بد شود، کودک و نوجوان پاک، سالم و معصومی بود که شرایط اجتماعی و محیط خانواده( که البته خانواده هم قربانی آسیب های دیگری بود) بیشتر از هر چیز آن را به این روز انداخت، پس با یک نگاه روانشناسی اجتماعی می شود گفت جوان مجرم، قربانی شرایط شد و او که از اول بد و بیمار نبود ، پس روزنه های امید هنوز گرچه کم رنگ ولی در درون او تابیده می شد) جوان به سمت کوچه ی خلوتی رفت و کنار دیواری روی زمین نشست، کتاب را خوب نگاه کرد، روی جلد سفید کتاب، بزرگ با خط سبز و آبی نوشته شده بود، «بهترین» سپس زیر اسم اش با خطی کوچکتر نوشته شده بود«موفق خواهی شد؛ البته اگر خودت بخواهی!» جوان بیاد آن جمله انگیزشی فروشنده افتاد و به این فکر فرو رفت که مدتی ست تصمیم گرفته بود به یک مرکز ترک اعتیاد مراجعه کند تا از این بیماری بی رحم که دیگر او را از خود و زندگی خسته کرده، نجات پیدا کند. صفحه پشت جلد کتاب جمله زیر را که انگار از عمق ناخوداگاه خودش بیرون زده بود با حالتی خوشایند خواند: ما انسان ها چاره ای جز امیدواربودن نداریم، پس بگذارید امیدوار باشیم.

محمدرضارضایی خاص – لالی

از دفتر قصه های کوتاه شب های بلند اسفند ۱۳۹۷

  • نویسنده : محمدرضارضایی خاص

اخبار مرتبط

نظرات

مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : ۰