روزگار شاعر نامدار عصر ما، مهدی اخوان ثالث یا همان «م.امید» (مشهد ۱۳۰۷- تهران ۱۳۶۹) با تلاطمها و آشفتگیهای بسیار از کودتای ۲۸ اَمرداد و زندان و سپس سکونت چندساله در آبادان تا مرگ دردناک دختر جوانش لاله همراه بود. در همۀ این تلاطمها آنچه او همواره مشغولش بود شاعری بود و شاعری چهبسا اثرگذارترین مرهم و و وفادارترین همدم او بود. او در عمر نهچندان طولانی خود شگفتانگیزترین شعرهای معاصر را آفرید؛ هم در شعر سنّتگرا و هم در شیوۀ نیمایی. گرچه در روزگار جوانی سرودههایش را با تخلّص امید برگزیده بود، اما دیری نپایید که دانست امیدی نیست. پس از عمری تدریس و ویراستاری و خدمت فرهنگی در یک دهۀ پایانی عمرش که از هر شغلی برکنار ماند فقط از راه شعرهایش روزگار گذراند و این تنها از «خلوص روح زروانی» او برمیآمد.
از ویژگیهای شخصیّتی اخوان که از شعرهایش و نیز از شیوۀ زندگیاش مشهود است، باستانگرایی شدید و درویشمنشی است. زبان شعریاش نیز همچنانکه دنبالۀ زبان شاعران کهن است بیپیرایه و به دور از پیچیدگی است و فهم کلامش را آسان میکند. با خواندن شعرهایش که شیوهای روایی دارد همواره چیزی به خواننده افزوده میشود: از حظ و لذتی که از زبان شعر میبَرد تا دانستههای مفید و بهرۀ کافی از محتوای کلامش.
او از همان آغاز جوانی که در انجمنهای ادبی مشهد شرکت میکرد و نتیجۀ آن دفتری از سرودههای قُدَماییاش است بهسبب پختگی و وقار شعرهایش شناخته شده بود و زمانی که در دهۀ ۱۳۲۰ به تهران آمد، در سرودههای قُدَمایی نماند و از آن فراتر رفت و در کنار حفظ جهان کهن به سرودههای نوگرایانه روی آورد و در آن نیز درخشید. رد پای زبان و فرهنگ کهن فارسی در همۀ سرودههای او آشکار است و شاید راز خاطرهانگیز بودن و آشنا نمودن تصاویر شعرهایش همین است. سَرخوردگی و نومیدی پس از شکست نهضت ملّی به رهبری محمد مصدق تا پایان عمرش با او ماند و او نتوانست مانند دیگر آرمانخواهان تأثیر آن را کنار نهد یا پاک کند و اثر این زخم، چرکین و دردناک، در سخن او ماند و طنین افکند. این طنین را میتوان در «سلامت را نمیخواهند پاسخ گفت»، «پوستینی کهنه دارم من»، «این شکسته چنگ بیقانون» و بسیار مانند اینها شنید بلکه دریافت و از بن جان چشید. اعجاز کلام اخوان در بیزمان جلوه نمودنِ شعرهایش است و گویی هر زمان که شعرش را بخوانی توصیف روزگار تو است. این تأویلپذیری کلام او در کنار زبان کهن، ایراندوستی و باستانگرایی و روحیه قلندریاش که افتادگی و فروتنی را در کلامش آشکار میکند شاید راز محبوبیّت و گسترش سخنان اخوان باشد.
او شاعری واژهشناس است، شعر میداند و سخنشناس است، تاریخ میداند و اسطوره میشناسد، موسیقی میشناسد و کتاب میخواند و از رخدادهای اجتماعی دوران در جهان آگاه است و فصاحت کلام او در سبک خراسانی نیروبخش شعرهایش است. بنیانهای شعری او از دانش و سواد و آگاهی و مطالعات و تجربه و دید عمیق و وسیع او مایه میگیرد و با داشتن توانش زبانی شکوفا میشود و نتیجه آن میشود که خواننده را شیفته و مسحور خود میکند تا کلامش را حفظ کند و گاه و بیگاه بر زبان آورَد. انسان در شعر او باارزش است حتی انسان بیثمر و «باغ بیبرگی» را نیز زیبا میبیند. بیش از هر چیز رخدادهای اجتماعی در شعر او جلوهگر است و او انسان را در این پیچوخمها و افتوخیزها خوب و سیر دیدهاست و رفتار انسانی را در شعرش نمایش دادهاست. او یک ادیب برجستۀ آگاهِ بادانش است و آنچه تلخاندیشیهای او را برای مخاطب گوارا میکند چیزی جز رفتار قلندرانهاش نیست.