• امروز : سه شنبه - ۲۷ خرداد - ۱۴۰۴

آخرین خبرها

حمله به ایران،بزرگترین اشتباه راهبردی تل‌آویو/جنگ ایران و اسرائیل؛ چه خواهد شد؟ بازداشت ۴ نفر به اتهام فعالیت تبلیغاتی به نفع رژیم صهیونیستی در شهرستان لالی یک واحد صنفی میوه فروشی در لالی به دلیل گرانفروشی پلمپ و بیش از ۸۰ میلیون تومان جریمه شد آغاز برداشت هندوانه در شهرستان لالی / ۱۵۰۰ تن هندوانه از ۳۰ هکتار زمین کشاورزی در لالی برداشت شد انتصاب سرپرست جدید شبکه بهداشت و درمان لالی/علیرضا آصفی جانشین اباذری شد مدیر جدید آموزش و پرورش لالی معارفه شد/علی هزاریان جانشین ابراهیمی شد رئیس جدید دادگستری شهرستان لالی معارفه شد/عیسی طالبی جانشین رئیسی شد+عکس اعلام آخرین وضعیت مشکلات پیش آمده در بانک ملت شعبه لالی از زبان فرماندار + عکس اعتیاد به مواد مخدر موجب بی توجهی به خانواده می شود / دستگاه های فرهنگی خطرات این بلا را برای مردم تشریح کنند شوالیه ی داستان نویسی ایران/کوتاه درباره ی محمود دولت آبادی برگزاری مراسم بزرگداشت حکیم ابوالقاسم فردوسی و آیین شاهنامه خوانی در روستای گچ کرسا شهرستان لالی + تصاویر آثار زیبای هنری نقاشی البرز نوبخت آخرین وضعیت عملیات نصب دکل آنتن دهی تلفن همراه در مناطق عشایری گتوند رهاسازی ۱۹۰ هزار قطعه بچه ماهی بومی در دریاچه های اطراف شهرستان لالی + فیلم جمع‌آوری قلیان‌ها در شهرستان لالی به مناسبت هفته ملی دخانیات جولان آلودگی از خاک تا آسمان / ضرورت توقف آتش‌ سوزی‌های کشاورزی در خوزستان برداشت بیش از ۹۰ تن گل‌محمدی در فارسان روایت حفر نخستین چاه نفت در مسجد سلیمان زبان هنر ؛ هنر به مثابه سادگی دو نماینده بختیاری در صدر مجلس / ورود جباری و پاپی زاده به ترکیب هیات رئیسه مجلس شورای اسلامی بخشدار حتی از توابع شهرستان لالی تغییر کرد/علی رضایی جانشین منصور هزاریان شد آغازگر نفت، فراموش‌شده توسعه اجرای طرح آرامش در شهر/کشف ۵۸۰ گرم انواع مواد مخدر و دستگیری ۱۲ نفر در لالی ارائه بیش از سه هزار خدمت رایگان توسط (گروه جهادی پزشکی تیپ جهادی مستضعفین) وابسته به بنیاد علوی در لالی طبیعت بهاری و زیبای شهرستان اردل جنگ اپل و گوگل به صنعت خودرو کشیده شد دایناسورها و اسرار انقراض آنها تیراندازی در مراسمات اشتباه است/خواننده های مراسمات رعایت مردم را بکنند تشکیل پرونده قضایی برای اختلاس از بانک ملت شعبه شهرستان لالی / صدور دستور جلب و ممنوع‌الخروج شدن متهم لالی یک منطقه استثنایی برای سرمایه‌گذاری در صنعت شیلات است / شهرستان لالی ظرفیت تبدیل شدن به قطب شیلاتی کشور را دارد برخوردقضایی با متخلفان آتش زدن کاه و کلش درسطح استان خوزستان + فیلم شاهنامه فردوسی در کشاکش ناسیونالیسم مدرن ایرانی عشق به شکار (صیادی) و واقعه دلخراش دو میرصیاد زبردست بختیاری پیگیری نماینده در حوزه راه‌های مواصلاتی شهرهای مسجدسلیمان، هفتکل، لالی و اندیکا در نشست با معاونین وزیر راه و شهرسازی سالهاست در حوزه کشاورزی وعده دروغ می دهند / مدیر کل جهاد کشاورزی استان تکلیف طرح های ناتمام کشاورزی در لالی را روشن کند آثار هنری نگارگری فریده جهان بخشی برای اولین بار اجرای نمایش عروسکی در روستاهای شهرستان لالی به نمایش گذاشته شد ایجاد شهرک شیلاتی هدف سال سرمایه‌گذاری برای تولید در شهرستان لالی قطعی های بدون نظم برق و عدم اطلاع رسانی برای مردم ما جای سوال دارد/زبان فارسی زبان یک فرهنگ است تکمیل ایستگاه آبرسانی تلوک آبژدان/پایداری آب شرب در چندین روستای بخش مرکزی یک راه شگفت‌انگیز برای فرار از زمان و مکان گذرگاه حضرت موسی در برزیل؛ جایی که دریا دو نیم می شود! روز ملی هنرهای نمایشی در شهرستان لالی برگزار شد دشت «سوسن» ایذه؛ به زیبایی هر چه تمام تاب‌آوری مردم باید افزایش یابد / کانون‌های خارجی ، منشاء ۷۰ درصد روزهای خاکی خوزستان برای اولین بار عملیات روشنایی جاده کمربندی از دو راه لالی تا دانشگاه آزاد انجام می شود بازدید سرپرست فرمانداری شهرستان لالی از مناطق عشایری در بخش حتی + تصاویر آثار هنری خوشنویسی رحیم حاجی پور آثار محمد رضا حاجی پور در نمایشگاه عکس زیست‌بوم چهارمحال و بختیاری در معرض دید عموم قرار گرفت تحویل ۱۰۰ دستگاه پنل خورشیدی قابل حمل به عشایر کوچ رو در شهرستان لالی + عکس

داستان کوتاه / بهترین کتاب

  • 06 خرداد 1403 - 11:42
داستان کوتاه / بهترین کتاب
محمدرضا رضائی خاص هنرمند فیلمساز، نویسنده، نقاش، عکاس و مدرس هنر که از کودکی در خانواده ای هنر دوست بزرگ شد و داستان کوتاه بهترین کتاب از جمله آثار زیبا و خواندنی این هنرمند نویسنده است.

پسر جوان لاغر استخوانی با لباس های ژولیده و صورت گود رفته و چشمان کاسه گرفته اش وارد مغازه کتابفروشی شده بود، مرد کتاب فروش که به دلیل ارتباط با اقشار مختلف کتاب ، آنها را می شناخت.

نگاهی به جوان کرد. جوان همین که از کنار کتابفروش گذشت؛ گفت: سلام همراه با سلام اش بوی بدی از سیگار و مواد از دهان و از لای دندان های سیاه و خراب اش بیرون شد؛ مرد کتابفروش آرام پلک ها را روی هم گذاشت و گفت: سلام، بفرما … فروشنده که کتاب های زیادی خوانده بود و انگار یک چیزی می دانست، جوان معتاد را از مغازه بیرون نراند و برعکس به مطالعه کتاب باز شده ای که جلویش روی میز بود مشغول شد.

جوان همین که به سمت کتاب های مختلف در قفسه ها نگریست، زیر چشمی نیز نگاهی به کتابفروش انداخت سپس با خود گفت: چه کتابی را بردارم که مطمئن باشم آن را از من می خرند. ناگهان فروشنده در حالیکه چشم اش روی کتاب بود گفت: کتاب بهترین، اگر از من نظر بخوای ، آن را توصیه می کنم ، یکی از پرفروش ترین کتاب های دنیاست. جوان با حول و هیجانی که انگار از امدادی بود که به کمک او رسیده باشد که بتواند از میان این انبوه یک کتابی انتخاب بکند که از او بخرند، گفت: بهترین!؟ آره بهترین باید بهترین کتاب باشه، میشه به من بگید کجاست؟ فروشنده: بله ، همون قفسه روبرو جوان با چشم های از حلقه بیرون زده به روبرو نگریست، آن را دید و دست اش را به سمت آن برد، همین که دست اش به کتاب نزدیک شد و آن را لمس کرد، پشت پنجه دست اش جای زخم کهنه ی خود را دید و به ناگهه لحظه ای در فکر فرو رفت و چیزی بیادش آمد، بیادش آمد آخرین روزی که دست اش روی کتاب مدرسه اش بود ، روزی که دانش آموز سوم راهنمایی بود در آن خانه محقر و فقیرشان که پدر معتادش در حالیکه آخرین پوک سیگارش را به درون کشیده بود و انبوهی دود از دهان اش به بیرون داده بود، با صدای خشن و بد خلقی فریاد زد، اون کتابو بنداز کنار، برو پیش حسن پپه یه تیغ تریاک برام بیار اما او چون فردا امتحان نهایی داشت، سر از کتاب برنداشت، پدر بلند شد و رفت که او را بزند، مادرش که مشغول خیاطی بود از جا بلند شد و گفت: ای مرد، چته باز گیر دادی به این بچه! بزار درسشو بخونه فردا امتحان داره پدر که بدون مواد هیچ چیز برایش ارزش نداشت با تمام ضربه به صورت مادر زد و او زمین افتاد، سپس با بیرحمی به سمت پسر که رو به مادر اشک از چشم های معصوم اش سرازیر شده بود، می نگریست، پدر دست پسر را که روی کتاب باز شده ی جلویش قرار داشت، محکم گرفت و ته سیگار را از لب پایین آورد ، پشت دست پسر گذاشت ، پسر از درد با تمام توان فریاد می کشید و خود را کنار کشید و هل پدر داد سپس به زخم خود نگریست که خون از سوختگی آن فواره می کشید ، در حالیکه اشک از چشمان اش سرازیر شده بود گریه می کرد، پدر بیمارش با تمام عصبانیت چوبی را که برای چنین روزی زیر موکت گذاشته بود برداشت و به طرف پسر رفت که او را بزند، پسر که دیگر خسته شده بود از این همه کتک و سرکوفت پدر، کتاب را به سمت پدر پرتاب کرد و از اتاق به بیرون فرار کرد) جوان در حالیکه نفسی عمیق همراه با آهی سرد از افسوس گذشته به بیرون داده بود، کتاب را برداشت و آرام به پشت خود نگاه کرد و دید که فروشنده سرش روی کتاب مشغول مطالعه است

( البته قبلا گفتیم فروشنده از همان اول می دانست که جوان برای چه وارد کتابفروشی شد) فروشنده متوجه شد ، اما عمداً سرش را بلند نکرد. جوان سریع پیراهن خود را از جلو بالا برد و کتاب را زیر آن یعنی زیر کمربند گذاشت سپس پیراهن را روی آن انداخت و در حالیکه از کنار فروشنده می گذشت گفت: ممنونم ، بعداً میام می خرم. فروشنده که سرش روی کتاب بود گفت: موفق باشی، البته اگر خودت بخواهی! جوان با همین چند کلمه لحظه ای فکر کرد( اما از آنجا که او معتاد بود و معتاد هم بیمار است و انسان بیمار هم علی رغم اینکه بیمار است اما گاهی برخی حرف ها با برخی بیان ها و تن های مخصوص صدا از طرف دیگران بر سیستم مغزی و روانی و روحی او موثر می شوند و اینکه کرتکس ها که وظیفه انتقال اطلاعات به مغز را بر عهده دارند در چنین مواقعی ممکن است فعالیت بیشتری انجام دهند، اما به هر حال افکار منفی بیمار هم دست بردار نیستند و در اینجا فکر منفی دغدغه ی فروش کتاب برای خرید مواد و لذت ناشی از آن برای مسکن و آرام کردن آنی اجازه فکر کردن بیشتر و توجه به فروشنده را از جوان گرفت) جوان از کتابفروشی که بیرون رفت بیشترین قسمت تسخیر شده ی ذهن اش شده بود فروش کتاب و پول برای لذت مصرف همه عشق او یعنی مواد.

اما یک فکر کوچکی نیز مغز او را خارش می داد به گونه ای که انگار نمی توانست گول یک نفر را بزند یعنی وجدان اش که در عمق روان او سال ها کمرنگ و زندانی شده بود و حالا با دیدن این کتاب و یادآوری آن خاطره تلخ و آن چند کلمه انگیزشی فروشنده انگار امدادهایی بودند که خدا به یاری جوان فرستاده بود، اما این را هم باید بگوییم که مبانی ریشه پایگاه اجتماعی و فرهنگی جوان را سه چیز تشکیل می داد امید، ایمان و حقیقت. و در واقع خاراندن سر خود به وسیله انگشت آن هم در خلوت از نظر روانشناسی یعنی اینکه او با وجود اینکه بیمار و معتاد شده بود ولی باز هم همانطور که گفته شد نمی توانست خودش را گول بزند ، چون او قبل از اینکه بیمار، معتاد و بد شود، کودک و نوجوان پاک، سالم و معصومی بود که شرایط اجتماعی و محیط خانواده( که البته خانواده هم قربانی آسیب های دیگری بود) بیشتر از هر چیز آن را به این روز انداخت، پس با یک نگاه روانشناسی اجتماعی می شود گفت جوان مجرم، قربانی شرایط شد و او که از اول بد و بیمار نبود ، پس روزنه های امید هنوز گرچه کم رنگ ولی در درون او تابیده می شد) جوان به سمت کوچه ی خلوتی رفت و کنار دیواری روی زمین نشست، کتاب را خوب نگاه کرد، روی جلد سفید کتاب، بزرگ با خط سبز و آبی نوشته شده بود، «بهترین» سپس زیر اسم اش با خطی کوچکتر نوشته شده بود«موفق خواهی شد؛ البته اگر خودت بخواهی!» جوان بیاد آن جمله انگیزشی فروشنده افتاد و به این فکر فرو رفت که مدتی ست تصمیم گرفته بود به یک مرکز ترک اعتیاد مراجعه کند تا از این بیماری بی رحم که دیگر او را از خود و زندگی خسته کرده، نجات پیدا کند. صفحه پشت جلد کتاب جمله زیر را که انگار از عمق ناخوداگاه خودش بیرون زده بود با حالتی خوشایند خواند: ما انسان ها چاره ای جز امیدواربودن نداریم، پس بگذارید امیدوار باشیم.

محمدرضارضایی خاص – لالی

از دفتر قصه های کوتاه شب های بلند اسفند ۱۳۹۷

لینک کوتاه : https://lalinews.ir/?p=18979
  • نویسنده : محمدرضارضایی خاص

اخبار مرتبط

نظرات

مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : ۰