سماجت و سرسختی سرمهندس رینولدز و سرپیچی او در سال ۱۲۸۷ از دستور دارسی، سرآغاز صنعت سودآوری به نام طلای سیاه شد. اکتشاف و استخراج نفت نه تنها ویلیام ناکس دارسی را از ورشکستگی و واماندگی مالی نجات داد بلکه نوید فصل نوینی را در نهضت نوظهور مدرنیته نشان و نمایان نمود.
ماده کیمیایی که هم مسجدسلیمان را به شهر اولینها معروف و مشهور نمود و هم کشور را متمول و مرفه کرد، گر چه ده ها سال است که به کوشش مهندسان و متخصصان داخلی و خارجی از دل دردمند دامنههای زاگرس بزرگترین میادین نفتی جهان کشف و بهرهبرداری شده است، اما در مسجدسلیمان حکایت دیگری است، زیرا از هر کوی و برزنش نفت سیاه روانتر از آب روان به صورت چشمههای چشمگیری به وفور در فوران است.
با این وجود شهری که بیشترین « اولینها» تکه کلام تکراری و تسلی بخش مردمش گردیده است، مضافاً بیشترین آمار بی کاری، بیشترین آمار بهزیستی، بیشترین خانوارهای تحت پوشش کمیته امداد، بیشترین آمار مهاجرت، بیشترین آمار تصادفات جادهای و بیشترین مرگ و میرهای ناشی از عقرب گزیدگی را به کارنامهی « ترینهای» خود افزوده است.
در کنار این همه شاخصهای بحرانی که پیکر بیتوان و بیرمق شهر اولینها را به بستر برهوت بیماری « ضربه مغزی» برده است، شاخصهای اجتماعی دیگر همانند افسردگی، خودکشی، امید به زندگی، فراوانی پروندههای قضایی، امید به آینده را از دل و دست شهروندان به تاراج برده است، و این گونه است که شهروندان فرار را بر قرار از وضعیت موجود به سوی وضعیت مطلوب ترجیح میدهند، و زمزمهی « هر آن کجا که باشد به جز این سرا سرایم» شیرازهی سازههای ذهنیشان شده است.
اگر از نگاه نازک نظر ، نیک بنگریم فوران نفت در کف خیابانهای مسجدسلیمان فریاد فرصتهای است که چرا با این همه نعمت خدادادی با فقر و فلاکت دست در گریبانیم؟
اسخ به این پرسش مهم را می توان در سه موضوع مهم و مبرهن، قابل فهم و شناخت دانست:
توزیع ناعادلانه منابع ، امکانات و تجهیزات از سوی دولتها
عدم مطالبهگری مستمر، مداوم و منطقی از طرف ما
تضعیف، تهدید، تحدید، تحقیر و توجه نکردن به نخبگان از جانب رقبا
سه عامل اصلی و اساسی پسرفت و عقبماندگی مسجدسلیمان شده است که در مقالات بعدی به طول تفسیر آنها خواهیم پرداخت.
«ما را سریست با تو که گر خلق روزگار
دشمن شوند و سر برود هم بر آن سریم
گفتی ز خاک بیشترند اهل عشق من
از خاک بیشتر نه که از خاک کمتریم»
دکتر مالک خدادادی
